گفت و گوی امیر کاظمی با مجله ی جوانان
ستاره ی شصت و نهمیــ(امیر کاظمی)
درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید این وبو واسه بازیگر خوب کشورمون امیر کاظمی عزیز درست کردیم امیداوریم خوشتون بیادو لطفا بدون نظر خارج نشید.پروفایلمون فعاله ××××××××××××××××× امیر کاظمی متولد 19 آبان ماه سال 1369 دربیمارستان تهران کلینیک است . پدرش اصالتا تهرانی و مادرش اصالاتا آلمانی است . خانواده مادرش در مونیخ و کلن آلمان زندگی می کنند . یک برادر کوچکتر از خود با نام آرش دارد . امیر در زمینه موسیقی هم فعالیت می کند و پیانو ، کیبورد و پرکاشن را به صورت حرفه ای می نوازد و در ورزش نیز شنا و اسکیت را به صورت حرفه ای دنبال می کند و زمانی جزو تیم ملی اسکیت بوده است . کاظمی به کارهای ژورنالیستی نیز علاقه بسیار دارد و چند سالی در مجلات مختلف و سایت سینمای ما فعالیت خبری می کرده است . امیر کاظمی فعالیت خود را در سینما از سال 1385 با حضور در فیلم کوتاه دوئت به کارگردانی حسین مروتی آغاز کرد و سابقه حضور در 10 فیلم کوتاه دیگر را هم دارد . امیر کاظمی فعالیت حرفه ای خود در تلویزیون را با حضور به عنوان بازیگر مهمان در اپیزود پایانی سریال " کتاب فروشی هدهد " به کارگردانی مرضیه برومند آغاز کرد و با حضور در یکی از نقش های اصلی سریال " همه بچه های من " ( مرضیه برومند ) ادامه داد .

پيوندها
بچه های ایران (عسل جون)
هواداران امین زندگانی
وبلاگ رسمی برنامه ی مثبت من
خانه ی مهر
از طرف یک بنده
sinagsepehr- دو دوست صمیمی
آدمک آخر دنیاست بخند(نازنین جون)
شاد کده ...دریا جووونم
هفت و هشتیا
انشاء هاي من
دنیای شادی ....روشنک خودمون
وبلاگ شخصی علی محمدی (مجری و بازیگر)
دنیای من..نازنین جون
××سنتوریـــــــ××..روشا جون
قالب های پت و مت
دلبخواهی ..مریم جون
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وب طرفداران امیر کاظمی و آدرس star69.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 36
بازدید ماه : 36
بازدید کل : 33356
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 386
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
مطهره و روشنک

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, :: 16:21 :: نويسنده : مطهره و روشنک

*آقاي کاظمي برايمان بگوييد قبل از ورود به اين عرصه تصورتان از بازيگري
چه بود؟- عام مردم تصور خيلي ساده اي از بازيگري دارند. می گويند بازيگري ساده استيک متني حضور حميد لولايي و مهران غفوريان کمک هاي زيادي به شکل گيري نقش ها مي کند. گاهي نيلوفر نيك بنياد
با سکانس هايي مواجه می شويم که روح طنز در آن نيست اما اين دو با تغييراتي که در لحن،
بيان و رفتارهايشان مي دهند کاراکترها را بسيار جذابتر میکنند به طوري که باعث خنده عوامل
پشت صحنه هم مي شود. خيلي از بازيگران فقط به بازي خودشان فکر م يکنند و مي گويند
بازي من خوب باشد، بقيه به من مربوط نيستند. اما آنها اين قدرت را دارند که به خوب شدن
بازي ساير گروه هم کمک کنند. تجربه بازي در کنار استاد حميد لولايي در سري دوم خانه
اجار هاي برايم تجربه بسيار شيريني است. لولايي نه تنها بازي خودش را دقيق و حساب شده
انجام م يدهد بلکه مثل يک تکنيسين ديگران را هم ياري مي کند. حتي گاهي به نويسندگان
متن و موضوع متن پيشنهاد مي دهد. متن هاي خامي که نوشته مي شود با چيزي که حميد
لولايي بازي مي کند متفاوت است. او يک گوشه مي نشيند و تا لحظه آخر که م يگويند «بريم
ضبط » با متن در گير است مدام م يخواند و کم و زيادش م يکند تا پخته شود و ايده هاي
فوق العاده اي مي دهد.
*اگر باز هم از طرف نعمت الله دعوت به کار شويد م يپذيريد؟ نم يترسيد اتفاق
وضعيت سفيد دوباره تکرار شود؟
- بله م يپذيرم و از اين چيزها نمي ترسم. حميد نعمت ا... اگر همين الان بگويد بيا يک
سکانس بازي کن سريع مي روم. نه بخاطر آن سکانس بلکه براي ديدن شخص حميد نعمت ا...،
ديدن او به من انرژي مي دهد. او آنقدر با اطلاعات و دقيق است و بسيار صادق که براي من يکي
از سخت ترين کارهاي عمرم نگاه کردن در چش مهاي اوست. روز اولي که مرا ديد طوري نگاهم
کرد که من تا به حال با آن دقت خودم را در آينه نديده ام. آخرين رکوردي که در چشمان او
نگاه کرده ام 15 - 20 ثانيه بوده است. بيشتر از آن برايم مقدور نيست.
* اگر بازيگر نم يشدي؟
- هيچ کار ديگري بلد نبودم و الان فقط همين کار را بلدم اما اگر قرار بود بازيگر نباشم،
آشپز م يشدم. غذاها و طعم و رنگشان را خيلي دوست دارم. دقت کني اينها خود زندگي است.
الان هم هر وقت در خانه بيکار باشم آشپزي مي کنم.
* فني هم هستي؟
- آره خيلي، در حد خاموش روشن کردن لامپ و زدن دو شاخه به برق! روشن کردن
کامپيوتر و تعويض لامپ سوخته را هم بلدم. بيشتر از اين نه!
* شما با چه هدفي پا در اين عرصه گذاشتيد؟
- در هر کاري هدف متفاوتي دارم. مثلا من در خانه اجاره اي خدا شاهد است بعد از هر
پلان م يگويم خدايا شکرت چون ممکن است با يک حرکت کوچک من 5ميليون نفر بخندند.
مردم هوشيارند، مي فهمند آن بازيگر براي چه دارد بازي م يکند. هدفم هيچوقت شهرت و پول
نبوده، شايد يک بيماريست. يک جمله جالب در فيلم ميکس داريوش مهرجويي وجود دارد که
مي گويد: «تمام هنرمندان بيمارند و بيماريشان را با کارشان بروز م يدهند و منتقدان از آنها
بيمارترند که م ينشينند بيماري آنها را با دقت و علاقه بررسي م يکنند و به بيماري آنها نمره
مي دهند » و به عقيده من اين يک تعريف کامل است.
هنر بازيگري راه رفتن بر روي زميني است که هيچ جاي سفت و محکم و تضمين داري
نيست. من خيلي جاها براي اينکه نقشي را بازي کنم بيش از حد از دستمزدم کوتاه مي آيم.
مثلا در وضعيت سفيد يک دهم دستمزد واقعي ام را گرفتم.
* چرا پذيرفتيد؟
- به خاطر شخصيت حميد نعمت ا...، چون عاشقانه دوستش دارم و خيلي چيزها به من
آموخته و هنوز که هنوز است خيلي به او مديونم. در کنارش بودن باعث خوشحال يام م يشود.
هدفم از بازيگري پول نيست آن حس و حال خوش است. حالت خودخواهانه اش اين
است که بگويم ارضاء روحم است. وقتي پلان خوبي را بازي م يکنم احساس روحي خوبي
پيدا م يکنم. اينکه در خيابان راه م يروي، عکس العمل مثبت مردم را م يبيني و يا شب در
حال رفتن به منزل از هر واحدي رد مي شوي، صداي خانه اجاره اي شنيده مي شود، حس
قشنگي دارد.
* کلا چطور شد به سمت بازيگري آمديد؟
- من خبرنگار هنري بودم. براي گزارشي از پشت صحنه مجموعه کتاب فروشي هدهد
از طرف فرهاد آئيش به لوکيشن مرضيه برومند رفتم. چند روز بعد بامن تماس گرفتند که
دوباره براي گرفتن گزارش بروم. وقتي به آنجا رسيدم گفتند از تو خواستيم بيايي جاي يکي
از بازيگران که يک سکانس در نقش «سهيل اسپيلبرگ » بازي داشته و نيامده بازي کني.
پذيرفتم اما فکر نمي کردم آن يک سکانس برايم سرنوشت ساز شود. آن کار برايم حس قشنگي
داشت، اينکه به يکباره در سکانسي از کار مرضيه برومند که کارهايش بخش اعظمي از خاطرات
کودکي همسنان من را مي ساخت بازي کنم و پولش را هم بگيرم. البته قبل از ورودم به علت
دنبال کردن اخبار هنري، فيلم هاي ايراني و خارجي بسياري را ديده بودم و آرشيوي از فيلم
و کتب بازيگري داشتم. در سن هشت سالگي به تنهايي با اجازه خانواد هام براي ديدن فيلم
ميکس مهرجويي به سينما عصر جديد رفتم. هيچگاه کلاس بازيگري نرفتم اما از روي علاقه
آموخته بودم. هميشه تصورم از بازيگر شدنم براي سن 26 - 27 سال بود که چهره و صدايم
جا افتاده باشد. دو سال بعداز کتاب فروشي هدهد دوباره مرضيه برومند با من تماس گرفت و
پيشنهاد همه بچ ههاي من را داد که نقطه شروع کارهايم شد. يک روز از ايشان پرسيدم: چطور
شد براي اين نقش ياد من افتاديد؟ گفت: يک روز خواب بودم، مسيجي آمد که نوشته شده بود
امشب از شبکه چهار تله فيلمم پخش م يشود. نگاه کنيد. در انتها نوشته شده بود سهيل.
خانم برومند اسم برايشان آشنا مي آيد، کمي فکر م يکنند، به جاي شناختن آن فرد که
مسيج داده ياد سهيل اسپيلبرگ که من بازي کرده بودم م يافتند. سراغم را از همکارانشان
م يگيرند و از طريق گلاره عباسي که آن زمان دستيار خانم برومند بود با فرهاد آئيش و
خبرگزاري هايي که من در آنها کار م يکردم تماس مي گيرند تا پيدايم کنند و دو هفته قبل از
کليد خوردن کار به گروه پيوستم.
* از خانه اجاره اي و پدرام چه خبر؟
- زماني که رامين ناصر نصير داشت سريال خانه اجار هاي را شروع م يکرد من 4قرار داد
داشتم، آنها را براي بودن با ناصرنصير کنسل کردم. يکي از آنها سريال دست بالاي دست نوروز
بود. در آن کار قرار بود من، حميد گودرزي و بيتا فرهي باشيم که يکباره شرايط گروه تغيير
کرد و عوامل اصلي به ترتيب انصراف دادند. وقتي ديدم نفرات اصلي که من به خاطر حضورشان
آمده بودم رفتند، من هم کناره گيري کردم و با پيشنهاد رامين ناصر نصير روبه رو شدم. خيلي
دوست داشتم روزي با او کار کنم که به آرزويم رسيدم. ناصر نصير يکي از باسواد ترين و دنيا
ديده ترين افرادي است که ديده ام. او خيلي از کشورهاي دنيا را گشته و با فرهنگ هاي مختلف
آشناست. اطلاعات هنري و بازيگري زيادي دارد. قرار بود سري اول خانه اجار هاي چند ماه
قبل از عيد شروع به ضبط کند و بعداز عيد پخش شود اما بنا بر شرايطي ضبط کار عقب افتاد.
ناگهان اعلام کردند سه شب ديگر شروع پخش از شبکه است. اين در حالي بود که سه، چهار
قسمت بيشتر آماده نبود و مجموعه هنوز اسم نداشت. گروه با سرعت عجيب و غريبي مواجه
شد. کار در حال پخش بود و ما با سرعت در حال ضبط قسمت ها. فشار عصبي بالا رفته بود،
متن ها گاهي به مشکل مي خوردند. نويسندگان شبانه روز درگير بودند. اين فشارهاي رواني
درگير يهايي در بين اعضاي گروه به وجود م يآورد. همين مسائل باعث افت کيفيت و مخاطب
شد. البته با نزديک شدن به عيد نوروز داشت کار رو به بهبودي پيش مي رفت و ورود بازيگران
جديدي را در برنامه داشتيم. چند قسمت از پخش جلوتر بوديم اما يک روز تهيه کنندگان
اعلام کردند کار متوقف شده است. صبر و حوصله تهيه کنندگان و تلاششان باعث شد کار
دوباره سرپا شود و جاني دوباره بگيرد. هر کار ديگري بود با 5ماه توقف ديگر کارش تمام بود
و بازيگرانش متفرق مي شدند. اما آقاي کاشاني و رحيمي آنقدر محترم هستند که دوباره گروه
را به ادامه کار دعوت کردند، همه با جان و دل آمدند در صورتي که برخي از بازيگران و عوامل
پيشنهادهاي ديگري هم داشتند.
درباره شاهد احمدلو بايد بگويم کارهاي قبلي شاهد احمد لو را ديده بودم و دوستش داشتم.
من مستند جالب و پشت صحنه کاغذ بي خط را ديده بودم. من روزها با پشت صحنه کاغذ
زندگي کردم، با زندگي ناصر تقوايي، خسرو شکيبايي، هديه تهراني اين کار زيبا را از شاهد
احمدلو در پس زمينه ذهنم داشتم. و قتي با او رو به رو شدم ديدم او يک کارگردان خلاق و
با تجربه است و با سن و سال جواني که دارد بسيار حرفه ايست. کمدي را خوب مي شناسد
و به نوعي او دارد مجموعه را نجات م يدهد. براي کارش کم نم يگذارد. سبک کمدي و لحن
خاص خودش را دارد.
* بودن در کنار کمدين ها و طنزپردازان در اين دو سري برايت چگونه بود؟
- اين مصاحبه زماني چاپ مي شود که مدتي از جدا شدن نعيمه نظام دوست و آرش نوذري
از گروه مي گذرد و حيف شد چون بازيگران خوبي بودند. در سري اول بيژن بنفشه خواه را
داشتيم. او در هر پروژه اي باشد گروه از نظر انرژي مثبت کم نمي آورد. او با شوخي هاي معمولي
و طنازانه اش حتي در زمان بي حوصلگي اش عوامل را سرحال مي آورد. بازي درکنار نادر
سليماني، ارژنگ امير فضلي و بيژن بنفشه خواه در سري اول و حميد لولايي، مهران غفوريان
و... در سري دوم براي من که تاکنون به طنز نپرداخته بودم يک کلاس آموزشي بزرگ بود.

* صحبت پاياني:
م يخواهم حرف هايي درباره وضعيت سفيد بگويم که کمتر جايي بازگو کرد هام. در وضعيت
سفيد ابتدا نقش امير که يونس غزالي آن را بازي کرد به من پيشنهاد شده بود. خيلي با حميد
نعمت ا... صحبت کردم که اين نقش را به من ندهد. امير اصلا اينگونه نبود که يونس بازي
کرد، تنها کسي که مي توانست اين شخصيت را به اين خوبي که مردم دوستش داشته باشند
بازي کند يونس غزالي بود.
گفتم مي خواهم شهروز را بازي کنم. اين شهروزي که ديديد اين گونه نبود و در بازنويسي ها
عوض شد. شهروز يک پسر عصبي و پرخاشگر بود که در عالم خودش گير کرده بود. بسياري از
سکان سهاي شهروز حذف شدند. از سکانس معرفي شخصيت تا پايان بندي شخصيت، شهروز
دچار مميزي هاي بسياري شد و اين براي من بسيار تلخ بود. در اواخر داستان مي ديديم که
دو مامور وارد باغ مي شوند که شهروز با ديدين آنها مي ترسيد و داخل حوض يخ زده قايم
مي شد. و به پدرش اصرار مي کرد که او را در خانه خرابه اي مخفي کند. شهروز در آن خانه
خرابه تغيير حالت م يداد. کم کم شروع م يکرد به افراط در غذا خوردن تا جايي که م يبينند
دارد دنبال مرغي مي دود و آن را زنده مي خورد. بعد سيب زميني خام مي خورد تا جايي که
تمام ذخيره هاي غذايي خانواده را خورده بود. خانواده اش کم کم از او مي ترسند. در اين هنگام
علي سليماني )آقا شيکه( که همسرش به تهران رفته ديوانه مي شود و به آن خانه خرابه پيش
شهروز مي آيد و حالا دو ديوانه چندين روز کنار هم زندگي م يکنند. تا جايي که شهروز روي
به خوردن مارمولک مي آورد. سکانس فوق العاده اي بود و به نظر خودم آن بهترين سکانس بود
که متاسفانه حذف شد. در ابتداي سکانس من در حال شنا رفتن بودم، اين حرکت از شهروز
بعيد بود که ورزش کند. بعد دوربين 180 درجه می چرخد. می ديديم او در حال شنا رفتن روي
ديوار است. بعد با عقب رفتن دوربين چند ديگ بزرگ سيب زميني را كه در حال بخار کردن
هستند مي ديديم و در همين حين علي سليماني وارد می شود و با حرف زدن با شهروز و ديدن
حالت هايش متوجه مي شود حال شهروز از او خراب تر است و در آخر آن سکانس من مي رفتم
دم مارمولک 30 سانتي را از روي ديوار می گرفتم، تابش می دادم و مي گفتم «تو مارمولک خوبي
هستي، ظاهرا خوش مزه ام هستي! » بعد مي آوردمش بالاي دهانم که باز بود تکانش می دادم
که مثلا مي خواهم بخورمش. اين کار خيلي خطرناک بود چون مارمولک در حال دست و پا
زدن بود. اين حيوان وقتي مي ترسد اول دمش را رها می کند اگر اين کار را می کرد صاف داخل
حلقم مي افتاد. سليماني وقتي اوج ديوانگي شهروز را مي ديد می ترسيد و پا به فرار مي گذاشت.
اين سکانس سخت هم کاملا حذف شد. چيزي که از شهروز پخش شد 40 درصد از ضبط
شده هايمان بود. حالا حساب کنيد من در شروع کارم دو سال زمان براي اين نقش گذاشتم و
در آخر اينگونه پخش شود. اين عادلانه نبود. آن سکانس ها در زمستان برداشت شده بود و ما
در آن يخبندان با لباس تابستاني بوديم. اين اتفاق باعث فشار رواني زيادي برايم شد. مدتها
افسردگي گرفته بودم. هنوز که هنوز است وقتي يادم مي افتد گريه ام م يگيرد.
دوستان عزيز امير کاظمي در بخشي از صحب تهايمان اشاره کرد به دلخوريش از
يک هموطن که از نام او در اينترنت سوء استفاده کرده و خود را امير کاظمي ناميده
و با گذاشتن دو شماره تماس و مطالبه شارژ جهت مکالمه با هوادارانش ديد مردم را
نسبت به جامعه هنر خراب مي کند. امير کاظمي عنوان کرد با ارايه شکايتي

را به تو می دهند حفظ میکني و بعد جلوي دوربين تکرار م يکني اما در حقيقت بازيگري جزو
سخت ترين مشاغل دنياست. اکثر بازيگران عمر طولاني ندارند و نه تنها از صدمات جسمي
بلکه از نظر روح و روان نيز دچار مشکل مي شوند. هد فها و تصورات در بازيگري فرق میکند.
بازيگراني هستند که از تحقيق و تفحص در اين زمينه به خودشناسي و سپس به خداشناسي
رسيده اند. به عالم کائنات وصل می شوند و عده اي ديگر اين گونه نيستند، کسي که در اين راه
با هدف پول کار کند، در زمان ثابت شده که نمي ماند. پولدار شدن را هدف قرار دادن و وارد
اين عرصه شدن خيلي بد است، مي خواستي پولدار شوي مي رفتي برج ساز مي شدي. رسالت
هنر اين نيست.
 

 


نظرات شما عزیزان:

ناشناس
ساعت22:28---9 آذر 1391
عالــــــــــــــــــــــــی بود...



ممنون عزیزم...پاسخ:خواهش عزیزه دلم


ناشناس
ساعت22:28---9 آذر 1391
عالــــــــــــــــــــــــی بود...

ممنون عزیزم...


المیرا
ساعت21:43---8 آذر 1391
بببووووووووووووووووووووووووس

بای دارن صدام میکنن
بای بای گلمــــــــــــ بووووووووووووس


المیرا
ساعت21:38---8 آذر 1391
بودن شماهاکه خوش نمگذره

من بیشتر دوست دارم گلکم

بای خانم رانشناس منمطهره:مررررررررررررررسی آجی مهربوووووووووونم بوووووووووووووووووووووووس بوووووووووس بووووووووووووووووووووووووس بووووووووووس بووووووووووووووووووووووووووس


المیرا
ساعت21:32---8 آذر 1391
گلم واقعا معذرت میخوام



غلط کردم



اصلا....



منو ببخش باید برم خونه یکی از اقوامون واقعا معذرت میخوام تو که می دونی من چقدر تورو دوست دارم
پاسخ:نه بابا دیگه از این حرفا نزنی ها اکشالی نداره آجی جووووووووووونم خوش بگذره گلمــــــــــــ
پاسخ:المیرا جوونم منم تو رو خیــــــــــلی دوس دارم


المیرا
ساعت21:30---8 آذر 1391
خوبی گل من؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:مررررررررسی عیسم خدارو شکر می گذره


المیرا
ساعت21:28---8 آذر 1391
ایولا
پاسخ:ایولا به خودتـــــــــ آجی من


المیرا
ساعت21:19---8 آذر 1391
ا اومدی

هستی الان یا...
پاسخ:آرهههههههههههه هستم


ساعت19:09---8 آذر 1391
پس ایولا گلای منمطهره:مرررررررررررررررسی عســــــــــــــــیس دلم من

المیرا
ساعت17:05---8 آذر 1391
اپ نمیکنید؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:امشب یا فردا حتما


المیرا
ساعت21:52---7 آذر 1391
همه اپ کردن شما دوتا موندید اپ کنید دیگه گلای من
پاسخ:گلی از خودته آجی جووووووووونم


المیرا
ساعت17:42---7 آذر 1391
خوب بود

یه هو رگ قیرتم گرفت گفتم با داداش امیر منه عصبانی شدم جوابشو دادم
پاسخ:المیرا جووووووون جهت اطلاع قیرتو این طوری می نویسن (غیرت) هاهاها


المیرا
ساعت13:05---7 آذر 1391
بذار ببینم دوست داشتی مارمولک بیفته تو دهن خودت چرا مردم این روزا یاد گرفتم به دیگران بخندن برو به قیافه ی خودت بخند

بار دیگه از این ارزوها برای داداش امیر من نکن
پاسخ:آفرین المیرا جون


ناخوناسر
ساعت20:26---6 آذر 1391
کاش مارمولکه میفتاد تودهنش یه کم حال میکردمپاسخ:وا ی چه بدجنسی دوس داشتی واسه ی خودت همین اتفاق بیفته؟

المیرا
ساعت19:35---6 آذر 1391
نه بابا ناراحت نشدم

اصلا مگه میشه از دست شما دوتا ناراحت شد

اگه چرا شو میدونستم حتما درکتون میکردم گلای من
پاسخ:خیلی خیلی ممنونم آجیه خوشگلم اگه شد می گم قربونت عزیزم


المیرا
ساعت23:34---5 آذر 1391
فقط به خاطر پریناز میزاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:المیرا جون عزیزم من فقط یه روز بیشتر نمی ذارم اگه می تونستم بهت میگفتم که چرا؟؟؟وشاید درک می کردی
مطهره:المیرا جونم خب باور کن یک چیزی هستش که ما اینو نمی ذاریم دیگه تورو جون هرکی دوس داری از دستمون ناراحت نباش آجی من


مهدیه
ساعت21:08---5 آذر 1391
سلام آجیا..خوبین..؟؟؟وای مرسی خییلی قشنگ بود..

بمیرم برا داداشم چه سختیایی میکشه..

انشالله همیشه همیشه تو کاراش موفق و سربلند باشه..

مرسی که خبر دادی روشنک جونم.بوووووووس..پاسخ:سلام آجی مهدیه خواهش آره خیلی اذیت شده اینشالله خواهش مهدیه جون


المیرا
ساعت20:21---5 آذر 1391
تو چی کار کردی

چررررررررراااااااااااا؟؟؟؟؟؟
پاسخ:باور کن مجبور شدم ولی باز به خاطر پریناز میذارم


پریناز
ساعت19:13---5 آذر 1391
وای نه مطهره جان عزیزم توروخدا عکس رواونطوری که بهت گفتم بزار

مگه نه تو توی مشهد زندگی میکنی؟توروبه امام رضا یه باردیگه اونم به مدت محدود بزارش

اگه نزاشتیش با ورکن که دیگه اصلا نمیام وبتون باهاتونم قهرمیکنم

شماکه نمیخواید کسی ازتون دلخوربشه؟

پس نزاریدمنم بشم
پاسخ:پریناز جونم میذارمش ببخشید مطره پاک نکرد من پاک کردم حتما قول می دم


پریناز
ساعت19:00---5 آذر 1391
سلام بچه ها واقعا که چرا اون عکسه روپاک کردین؟

روشنک میدونه من چه قدر دوست داشتم ببینمش

بابا توروخدا بزارینش توروخداااااااااا ببین دیگه به خدا قسمتون دادم نامردیه نزارین اصلابزارینش فقط

یک روزبمونه فقط یا اینکه براش رمز بزارید

رمزشم به همه نگید فقط یه روزم بمونه

توروبه امام حسین..........
پاسخ:سلام پریناز جونم بله من می دونم گلم باور کن بخاطر یه مشکلی برداشتم ولی چشم می ذارمش


پریناز
ساعت18:58---5 آذر 1391
سلام بچه ها واقعا که چرا اون عکسه روپاک کردین؟
روشنک میدونه من چه قدر دوست داشتم ببینمش
بابا توروخدا بزارینش توروخداااااااااا ببین دیگه به خدا قسمتون دادم نامردیه نزارین اصلابزارینش فقط
یک روزبمونه فقط یا اینکه براش رمز بزارید
رمزشم به همه نگید فقط یه روزم بمونه
توروبه امام حسین..........


المیرا
ساعت17:56---5 آذر 1391
بیچه ها میشه یه بار دیگه اپ کنید

المیرا
ساعت17:46---5 آذر 1391
بچه ها چرا اپ جدید برای من باز نمیشه
پاسخ:المیرا جونم پاکش کردم


sina
ساعت9:32---3 آذر 1391
سلام ، خوبی ؟ ببخشید که چند وقتی بود که نظر نمیدادم...



واقعا ببخشید...پاسخ:سلام آقا سینا ، آره می دونم من مثه شما ،اگه خلاصه میشد که هیچی ازش معلوم نمیشد از مصاحبه میرفت ،باهات کاملا موافقم ،بله عزیزم ،مرسی شما لطف دارین ،خواهش ، ازشما هم ممنونم


بهار
ساعت0:58---3 آذر 1391
سلامممممممممممممم اجی روشنکممممممم

خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خیلی قشنگ بود میسی

اجی میشه منم بذارمش توی وبم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میگما منبعش از وبه تو بوده ها

میشه اجی؟


پاسخ:سلام آجیهـ خوشگلم، مرسی ، خواهش بله که میشه بهار جونم


المیرا
ساعت23:23---2 آذر 1391
سلامت باشه
عسسسسسسسیییسسسمم


المیرا
ساعت20:32---2 آذر 1391
عاااااالللیییییی بود


معرکه بود خخخیییلللیی خوب بود


بخشی از این مجله رو اجی انیتای منم هم تو وبش گذاشته بود به هر حال ععااالللییی بود
پاسخ:مرسی عزیزم
راسی المیرا جونم مطهره سلام رسون


المیرا
ساعت20:32---2 آذر 1391
عاااااالللیییییی بود
معرکه بود خخخیییلللیی خوب بود
بخشی از این مجله رو اجی انیتای منم هم تو وبش گذاشته بود به هر حال ععااالللییی بود


المیرا
ساعت20:31---2 آذر 1391
عاااااالللیییییی بود
معرکه بود خخخیییلللیی خوب بود
بخشی از این مجله رو انیتا هم تو وبش گذاشته بود به هر حال ععااالللییی بود


المیرا
ساعت18:34---2 آذر 1391
عاااااالللیییییی بود
معرکه بود خخخیییلللیی خوب بود
بخشی از این مجله رو انیتا هم تو وبش گذاشته بود به هر حال ععااالللییی بود


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: